امیرحسین جونمونامیرحسین جونمون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
اميرعلي جونموناميرعلي جونمون، تا این لحظه: 7 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

❤مردهاي کوچک من ❤

هوررررا میریم سفر

فردا قراره بریم شمال امسال گذاشتیم خوب همه از سفر برگردن و جاده ها خلوت بشه بعد بریم که حالشو ببریم طبق معمول همیشه که میریم نوشهر و رویان ایندفعه احتمالا میریم بابلسر و فریدونکنار که اونطرفها رو هم ببینیم. پسرک شیرین زبونم هم انگاری فهمیده چون امروز خیلی شیرین زبونی و ذوق میکنه.خصوصا وقتی مامانیش اومده بود خونمون و داشت واسه اون حرف میزد تازگیا همه رو با حرفهاش متعجب میکنه.دیروز به مامانبزرگش میگفت مامانبژگ بیا بیریم آب باژی.قول دادی!!! حرصش هم که از چیزی در میاد یه دیگه و اه به حرفاش اضافه میشه.مثلا میگه بده دیگه اه.اینو خیلی هم جدی ادا میکنه که قند تو دلمون آب میکنه دو سه روز پیش هم دو...
24 فروردين 1392

بیست و دو ماهگی

ماهگیت مبارک خورشیدکم کم کمک داره صدای آهنگ تولدت مبارک تو به گوشم میرسه وای که دارم لحظه شماری میکنم واسش این روزا دیگه کاملا داری جملات رو درست ادا میکنی البته با همون لهجه ی شیرین کودکانه ی خودت که گاهی فقط من متوجهش میشم.تصمیم دارم از دو سه ماه دیگه از پوشک بگیرمت.چون احساس میکنم داری معنی کلماتی رو که به دستشویی رفتن مربوط میشه میفهمی. الان تو تعطیلات نوروز هستیم و خیلی خیلی خوش میگذره. بابا صبحها میره اداره چون کشیکه و ظهرها میاد خونه. شبها هم یا میریم بیرون یا خونه ی مامان جون اینا و عید دیدنی به همراه اونها.مامانی و بابایی و دایی علی هم رفتن شمال خونه ی خاله ناهید بهار چه&n...
20 فروردين 1392

دوست دارم مردکوچکم

خیلی وقته که میخوام بیام و از حرفاش بنویسم اما انگارنمیشد تا امروز.تازگیا به سوسک میگه سوکس.به افتاد میگه اوداف. به میکنم میگه میکم.اونروز تو فروشگاه بابایی بهش میگم امیرحسین بیا بریم.شروع کرده به چیدن بیسکویتها روی هم و میگه نمیام.کار میکم یک هفته هم هست که یکم از قبل شیطونتر و جسورتر شده. بیشتر کارهایی که قبلا نمیکرد الان راحت انجام میده. بالارفتن از میز و صندلی.رفتن تو بالکن و کلی شیطونیهای دیگه که همشون شیرینه.البته گاهی اوقات فقط واسه من وبابا علیرضا راستی حوله ی جدیدت مبارک مامانی.این رو هم مامانی واسه سیسمونی خریده بود .دیگه حوله ی نوزادی رفت کنار. کلی مرد شدیها گاهی اوقات خیلی...
20 فروردين 1392

سیزده بدر 1392

دیروز یعنی سه شنبه سیزده بدر بود.یه سیزده بدر خوب و خاطره انگیز پریروز غروب روز دوازدهم رفتیم پارک ساعی و کلی گشتیم روز سیزده بدر صبح هم رفتیم برج میلاد جشنواره ی نوروزی بود و کلی برنامه های قشنگ ودیدنی داشت انواع رقصهای محلی هم جزوش بود.شانسمون هم رقص لری افتاد تو زمانی که ما اونجا بودیم.اولش لری بختیاری بود و بعدش لری لرستان.بابا علیرضا کلی کیف کرد و امیرحسین هم کلی نانای  بعداز اون رفتیم بالای برج و آخرش هم از نمایشگاه سوغاتی شهرها و صنایع دستی دیدن کردیم.موقع برگشتن ساعت دو بود که به پیشنهاد بابا رفتیم یه کبابی خوب و کباب و نون و ریحون گرفتیم و اومدیم خونه و خوردیم...
14 فروردين 1392

اولین خاطره ی پسرمون در سال1392

این سومین نوروزی بود که تو کنارمون بودی.چقدر قشنگ کردی تحویل های هر سالمون رو.دیگه دعاهای موقع تحویلمون خیلی دور نیست.بیشترش حول تو میگرده.سلامتیت.موفقیتت. خوشبختیت.عاقبت به خیریت و... وقت تحویل سال خونه ی خودمون بودیم.سه تایی کنار هفت سین نشستیم .تو بغل من بودی و من کنار علیرضا.  رقص ماهی توی تنگ.حول حالنا الی احسن الحال. خدایا امسال رو سال سلامتی و خوشی و رسیدن به آرزوها برای ما و برای تمام کسانی که دوستشون داریم و به وجودشون وابسته ایم قرار بده.                           ...
6 فروردين 1392
1